از کودکی تا نوجوانی

ساخت وبلاگ
مهربان زیرباران،بازقدم خواهیم زدچترمن ازتو،توبه خیس شدنم فکرنکن،اصلابه مضامین غم انگیزدلم فکرنکن،وبه بدنامی پیرِهَن پاره من فکرنکن،وبه باران سرازیرشده ازدیدهِ من فکرنکن،،،من به توغنچه زعشق خواهم دادتابازدوباره پرپربکنی،توبه پرپرشدن غنچه نشکفتهِ احساس از کودکی تا نوجوانی...ادامه مطلب
ما را در سایت از کودکی تا نوجوانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhateratma بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:27

مهربان مینویسد

برایم مهم نیست از بیرون چگونه به نظر می آیم...

کسانی که درونم را می بینند برایم کافیند...

برای آن هایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم...

با خود می گویم بگذار همان بیرون بمانند

از کودکی تا نوجوانی...
ما را در سایت از کودکی تا نوجوانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhateratma بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:27

مهربان مینویسد:  این دیوانگیست ...    که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است  متنفر باشیم ... که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم این دیوانگیست ...  که امید خود را به ه از کودکی تا نوجوانی...ادامه مطلب
ما را در سایت از کودکی تا نوجوانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhateratma بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:27

نیلوفر همانند یک مرداب ک سکوتی ک طعم گس تنهایی دارد او را فرا گرفته و این گل زیبا هر لحظه در حال غرق شدن در مرداب است... از کودکی تا نوجوانی...
ما را در سایت از کودکی تا نوجوانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhateratma بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:27

مهربان مینویسد

صدای پایش آرام آرام به گوشم می رسد

چیک چیک گونه ام را بوسید

نم نم از گوشه چشمم چکید

باز هم خاطراتم زنده شد

“من و تو به یاد باران یا شاید به یاد تو ، من و باران”

فرقی نمی کند

چه در کنارم باشی چه در کنارش باشی

زیر باران یاد تو مرا خیس میکند !

از کودکی تا نوجوانی...
ما را در سایت از کودکی تا نوجوانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhateratma بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:27

مهربان : جایی که معیار پرنده طعم کباب اوست پرواز نقش لعاب است بر کاسه های خورش! از کودکی تا نوجوانی...
ما را در سایت از کودکی تا نوجوانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhateratma بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:27

یـــادَت بـاشـــد … دِلــت کــــه شِکَـســـت… سَــــرَت را بـــــآلا بـگـیـــری تَـلافــــی نَکــن … فَـریــــــــاد نــَـــزَن … شَرمـگیـــــــن نَـبـــــاش …!! دِل ِ شِکَستـــه گوشـه هایــَـش تیــــز اَســــت… مَبــــادا دِل و دَســـتِ آدَمـــی کــ از کودکی تا نوجوانی...ادامه مطلب
ما را در سایت از کودکی تا نوجوانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhateratma بازدید : 99 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:27

مهربان مینویسد: پدر كه شدم ... پسرمُ میبرم عروسک فروشی میگم :هر کدومُ دوست داره انتخاب کنه ... بهش یاد میدم این عروسک انتخاب خودشه پس باید دوستش داشته باشه... بهش یاد میدم دنیای پسرونش فقط ماشین بازی نیست ؛ بهش قول میدم جایزه خوب نگهداری کردن از عروسکش یه ماشینه خوشکله ! آخه نمیخوام وقتی بزرگ شد با ماشینش دنبال عروسک بگرده ! بهش یاد میدم اگه بهترین انتخاب رو کرد و مراقب انتخابش بود به بهترینها میرسه … اینارو بهش میگم تا پسرم یه مــــــرد باشه نه یه نامرد از کودکی تا نوجوانی...ادامه مطلب
ما را در سایت از کودکی تا نوجوانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhateratma بازدید : 147 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 20:47

این صدای پای تو نیست! این صدای قلب من است که بدنبالت کوچه های انتظار را زیر قدم های خسته برای خواب زمستانی بیدار میکند چه تلخ است وقتی عاشقانه ها بی وقفه میبارند در رویای زنی که می بیند، رد پایی با خش و خش پاییز میرود تا زمستان را بیاورد از کودکی تا نوجوانی...ادامه مطلب
ما را در سایت از کودکی تا نوجوانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhateratma بازدید : 131 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:09

یادمه تو دوران بچگی شبا از ترس خوابم نمیبرد.ترس از تاریکی وحشتناک ترین کابوسی بود ک میتونستم داشته باشم...با اینکه اون موقع پدرم دلش نمیخواست مهربانو باشه اما بعد از بدنیا اومدنم عجیب علاقه ای بین من و پدرم بود ..پدرم منو خیلی دوست داشت.و کلا همه ی خانوادم میدونستن من از تاریکی وحشت دارم .ی موقع هایی پیش پدرم میخوابیدم ک مادرم میگفت زلیل مرده نرو پیس بابات بخواب اما من گوش نمیدادم ب حرفش .خخخ  پدرم با من خیلی مهربون بود .درسته با مادرم خیلی دعوا داشتن اما آدم فوق العاده زحمت کش و مهربون بود...ترس های شبانه ی من اینقد زیاد بود ک نمیشد کاریش کرد.یادمه بخاطر استرس دعواهای پدر مادر سر کلاس حرفه فن تو مدرسه تشنج بهم دست داد بردنم با آمبولانس بیمارستان..ک چند روز بعد ک رفتم مدرسه از خجالت نمیتونستم سرم بالا بگیرم گذشت تشنج من هم خوب شد.اما ترس از تاریکی همچنان داشتم...تا اینکه اول دبیرستان پدرم فوت شد و ترس از تاریکی برای من تشدید شد.دیگه شبا اصلا خواب نداشتم..هیچ کسم نبود ک آرومم کنه...شبای خیلی بدی رو پشت سر گذاشتم .تنها چیزی ک تونست آرومم کنه خوندن سوره ی آیت الکرسی بود.چون شنیده بودم از همه چی ایمن نگهت میداره.انگار قلبم آرامش گرفت وقتی فهمیدم این سوره همچین خاصیتی داره.و من دیگه از تاریکی الان نمیترسم.ی جورایی من.شب رفیق شدیم باهم.دوستای صمیمی.آروم آرومم.جوری ک الان عاشق تاریکی ام از کودکی تا نوجوانی...ادامه مطلب
ما را در سایت از کودکی تا نوجوانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daftarkhateratma بازدید : 139 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 0:09